هیچکس جز تو وقتی ترانه هایم را گوش میدهد برایم گریه نمیکنه
هیچکس وقتی بین تنهایی اسیر شدم برام چایی نمیریزد
هیچکس وقتی از ترس کابوس های سکوت در نیمه های شب که میخواهم داد بزنم اما نمیتوانم، به دستم آب نمیدهد
هیچکس مثله تو من را به آسمان نمیرساند
هیچکس جز تو وقتی شب ها بالشتم خیس میشود نمیفهمد
هیچکس جز تو پای حرف هایم نمیشیند
هیچکس برای دیدنم زحمت نمیکشد که به زحمت بیفتد
در اوج تنهایی تو مرد بارانی من هستی
تو من هستی و من هیچوقت تورا پیدا نکردم
با خودم که حرف میزدم گفتند دیوانه ای، وقتی حرف نزدم گفتند ساکتی و دیوانه ای
هیچکس جز تو از روی دل قضاوت نکرد وقتی که تمام حرف ها را فقط نوشتم
و هیچکس جز تو بغض صدای نداشته ام را نشنید در اوج بی زبانی
و هیچ کس نمیداند که چرا من هنوز نمیتوانم سخن بگویم، که چرا من لالم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|